ساناز و کیوان در یک باند سرقت دستگیر شدند. آنها فقط همدست نیستند بلکه چند سال قبل زن و شوهر بودند و حالا جدا شدهاند.
زندگی عجیب کیوان و ساناز از کارهای این زوج عجیبتر است. ساناز از آنچه بر او گذشته است میگوید:
*در یک باند سرقت دستگیر شدی. چرا سرقت میکردی؟
من سرقت نمیکردم، در فروش طلا و جواهرات همکاری میکردم.
*چرا برای پول درآوردن دنبال راه بهتری نیستی؟
همین یک کار را بلد بودم. از وقتی با کیوان ازدواج کردم همین کار را میکردیم.
*با کیوان چطور آشنا شدی؟
در خیابان با هم آشنا شدیم. آدم بیلیاقتی است، من واقعاً او را دوست داشتم!
*یعنی چه که کیوان بیلیاقت است؟
به من خیانت کرد. ما دو بچه داشتیم، من همهجوره پایش بودم. خانوادهاش طردش کردند چون دزدی میکرد اما من پایش بودم. زندان رفت، مامورها ریختند خانه، حتی من را بازداشت کردند ولی من ولش نکردم. کیوان به من خیانت کرد.
*چرا کیوان خیانت کرد؟
میگفت به خاطر کار مجبور است ولی دروغ میگفت. زن صیغه کرده بود. یکی از همدستانش فوت شد و زن او را صیغه کرد، من هم طلاق گرفتم.
*یعنی زن یک سارق دیگر را گرفت؟
بله. بعد هم گفت در عالم رفاقت این کار را کرده است.
*بعد از جدایی از کیوان چرا با او همکاری کردی؟
اول اینکه پول برای زندگی نداشتم. بچهها مانده بودند. همکاری میکردم که پول داشته باشم، بعد هم اینکه من هنوز دوستش داشتم ولی نمیتوانستم او را ببخشم.
*کیوان هم همین حس را نسبت به تو دارد؟
اگر من را دوست داشت که زن صیغه نمیکرد. میگوید اشتباه کردی و نباید طلاق میگرفتی ولی کدام زن میتواند هوو تحمل کند که من بکنم؟ حداقل حالا نگران خیانت کردنش نیستم.
*بعد از کیوان ازدواج نکردی؟
خواستگار که داشتم. از بین همین دوستان کیوان؛ ولی جواب منفی دادم. من از این کار خوشم نمیآید. اگر بخواهم ازدواج کنم با دوستان کیوان ازدواج نمیکنم.
*حالا که هم خودت بازداشت شدهای هم شوهرت بچهها پیش چه کسی هستند؟
میخواستند بچهها را به بهزیستی ببرند، زن کیوان گفت نگهداری میکند. از آن زن خوشم نمیآید ولی بچهها پیش او راحت هستند. من زودتر از کیوان آزاد میشوم میروم پیش بچههایم، بعد آنها را برمیدارم و جایی میروم که چشمم هم به چشم کیوان نیفتد.
0 دیدگاه